به کدامین گناه ناگفته؟
ندایی بر خواسته از بلندای آسمان؛
یا ازتنگنا و ژرفای زمین؛
از آشکار یا از نهان؛
 می‌پرسد:
به کدامین گناه؟
زمین به وقت انسانیت خواب است؛
درون خانه‌ی دل، پیچ و تاب است؛
بوی باروت است هر جا؛
بوی گس خون؛
بوی سوختن می‌آید از آنجا؛
رنگ وحشت؛
در بلور چشم‌ها، پیداست؛
فضا را وهم و درد در برگرفته؛
تو گویی زمین و آسمان را غم گرفته؛
به کدامین گناه؟
غرش رعب آور تبر؛
یا ضجه‌ای از سر درد؛
ریش کند دل‌ها را؛
به خون نشاند قلب‌ها را؛
به کدامین گناه؟
جویباری از خون؛
به سان، سیلاب در جریان؛
جولانگاه قتل و غارت و سوختن است آنجا؛
گوییا، جشن ددمنشیست آنجا؛
به کدامین گناه؟
جرمشان، انسانیت است؟
یا که شاید رد پای تعصب و ادیان در بین؟
چیست، سبب انکار شما؟
تو گویی، نیست آنجا، جزو کره‌ی انسان‌ها!
به کدامین گناه؟
نسل کشی در راه است!
گوییا، انسانیت در ته چاه است!
سببش چیست انکار ظلم و ننگ؟
گویا آنجا هست، دل سردمدارانش از سنگ!
به کدامین گناه؟
گر بود اخوان ثالث اکنون؛
 می‌سرود شاید این گون:
«نه مهر فسون، نه ماه جادو کرد؛
نفرین به جنگ، که هر چه کرد او کرد»؛
آسمان در توده‌ی غبار و درد و دود، مدفون است؛
حقوق بشر، تنها ژستی موزون است؛
و تنها حرف و لاف، هنر انسان امروز است؛
کودکان برمه!
بإی ذنب قتلت؟
این سؤال تاریخ خواهد بود از آنان؛
قلم را شرم آید از نگارش؛
چو، نمی‌یابد از هیچ سو واکنش؛
مسلمانان نه!
انسان‌های برمه!
تنها می‌توان نگاشت؛
پوزش و بخشایش.
(خداوند ما را به سبب سهل انگاریمان ببخشاید!
شکی نداشته باشید که سخت مؤاخذه خواهیم شد!)